بر کمتر ناظر دقیق و کارشناس آگاهی پوشیده است که بر خلاف ادعای بسیاری از مسئولان بلندپایه کشوری و لشگری، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران این روزها با بن بست های بی سابقه ای روبروست. متأسفانه انتساب همه گرفتاری های کنونی به دشمنان خارجی و انتشار اخبار گزینشی توسط رسانه های رسمی نیز گرهی از درماندگی دستگاه دیپلماسی ایران باز نمی کند. واقعیت این است که بخش قابل توجهی از معضلات نظام در حل مشکلات خود در این عرصه به همان اندازه حاصل کاردانی و تدبیر سیاستگزاران کشورهای غربی تأثیرگذار و همراهی هم پیمانان منطقه ای آنان است که دستاورد ناکارآمدی و بی تدبیری مسئولان سیاست خارجی کشور ما. به بیان دیگر، در حالی که قدرت های بزرگ توانسته اند با هوشیاری کارشناسانه، بهره مندی از اتخاذ استراتژی بلندمدت و دیپلماسی فعال، منافع ملی و گروهی خود در منطقه را با استفاده بهینه از فرصت ها به بهترین وجه ممکن تأمین کنند، تصمیم گیرندگان سطوح عالی کشور همچنان در چنبرهی توهمات ذهنی و تحلیل های غیرکارشناسی خود و مشاورانشان گرفتار و با فقدان استراتژی بلندمدت، در دام روزمرگی منفعلانه در تصمیم گیری در روابط خود با کشورهای منطقه و نیز روابط بین المللی درافتاده اند.
نگاهی به وضعیت ایران در عرصه های اصلی و مناقشه برانگیز سیاست خارجی اش، برای هر کسی که صرف نظر از اختلاف یا همسویی با شیوه مدیریتی اداره کننده گان کشور، دل نگران حفظ منافع ملی بلندمدت کشور باشد، تصویری نگران کننده تداعی می کند:
• تیم مدیریتی اوباما موفق شده با پیروی از یک برنامه اندیشیده و گام به گام، حکومت فعلی کشورمان را «صدامیزه» کند و افکار عمومی جهانیان را نسبت به خطر زندگی با شریک غیرقابل اعتمادی چون ایران به هراس اندازد؛ اجماع جهانیای که در تمامی عمر سی و سه ساله جمهوری اسلامی، حتی در سخت ترین ماه های دوره جنگ تحمیلی، بی سابقه بوده است. برنامه هسته ای ایران که زمانی امید می رفت باعث تقویت اقتدار و ارتقای کشور در سطح منطقه شود تا از آن طریق بتوان بر دیگر مشکلات پیرامونی فائق آمد، امروز وبال جان نظام شده و آسیب پذیری آن را افزایش داده است. جالب اینجاست که سکانداران مذاکرات هسته ای، استراتژی وقت کشی را انتخاب کرده اند و این در حالی است که طرف مقابل از چنین امری بسیار خشنود است: انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در پیش است و تیم اوباما ترجیح می دهد بدون آن که لازم باشد به دعوت لابی صهیونیست ها برای اتخاذ موضعی جنگ طلبانه پاسخ روشنی بدهد، از چالش بزرگ انتخابات به سلامت عبور کند. از طرف دیگر، گذشت زمان باعث آشکار شدن هر چه بیشتر تأثیر فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم ها بر نظام اقتصادی جمهوری اسلامی خواهد بود؛ نظام اقتصادی که به هیچ وجه برای ریاضت اقتصادی، یا آنچه رهبری «اقتصاد مقاومتی» می خواند، آمادگی ندارد. به بیان دیگر، آمریکا و متحدانش در جنگی کم هزینه و پرفایده، جمهوری اسلامی را در حالت احتضار قرار خواهد داد؛ محتضری که چاره ای جز مرگ طبیعی یا نوشیدن جام زهر پیش روی خود نمی یابد.
برای اتخاذ سیاست وقت کشی از سوی مسئولان نظام می توان دو دلیل فرض کرد: امیدواری به تکمیل پروژه غنی سازی و احتمالا فن آوری تولید سلاح هسته ای که به عنوان عامل بازدارنده مورد استفاده قرار گیرد، و شکنندگی تحمل اقتصادی آمریکا، اروپا و هم پیمانانشان در برابر غیبت نفت ایران از بازار جهانی انرژی. ظاهرا هر دو پیش بینی غلط از کار درآمده: دستیابی به فن آوری بالای هسته ای، خط قرمزی است که غرب (یا آن طور که خود می نامند «جامعه جهانی») اجازه عبور از آن را به ایران نخواهد داد، و خلاء حضور نفتی ایران را کشورهای دیگر نفتخیز منطقه جبران نموده اند.با این همه، نباید تصور کرد که سیاست خارجی تیم اوباما در جهت فروپاشی، آشوب داخلی یا تجزیه ایران قدم بر می دارد. هم اطلاعات به دست آمده و هم تحلیل های دقیق مواضع آمریکا نشان می دهد وجود ایرانی بی ثبات یا تجزیه شده، با منافع میان مدت و بلندمدت غرب در منطقه ناسازگار است. آمریکایی ها بخوبی می دانند (و در درگیری مستقیم خود در عراق و افغانستان این تجربه را از نزدیک لمس کرده اند) که ایران بی ثبات، بهشت تروریست ها، آن هم در منطقه ای با یکی از حساس ترین موقعیت های ژئوپلیتیک، خواهد بود. این چیزی است که روسیه هم با توجه به پتانسیل بروز ناآرامی ها در آسیای میانه و قفقاز، سخت از آن در هراس است. بنابراین، ایران مطلوب غربی ها، ایرانی است که در عین حفظ تمامیت ارضی و آرامش نسبی آن، به قدر کافی ضعیف باشد که خطری برای منافع آنها بوجود نیاورد.
روس ها و چینی ها هم در صورتی که در دو مورد به آنها تضمین داده شود، با چنین سناریویی موافق هستند: اول این که در صورت تغییر و تحول بنیادی در نظام حاکم بر ایران، نظام جایگزین «ضدروسی» و «ضدچینی» نباشد، و دوم این که در بازار اقتصادی ایران، سهمی برای آنها در نظر گرفته شده باشد. موضع گیری های موردی آنها را باید بیشتر به عنوان چانه زنی برای بالابردن قیمت در معامله تلقی کرد. هم روس ها و هم چینی ها نشان داده اند آمادگی چنین معامله ای را دارند. در مورد سوریه دیدیم که همزمان با پذیرش روسیه به سازمان تجارت جهانی، آمادگی حکومت سوریه برای کنار گذاشتن بشار اسد اعلام شد. برای چین هم، داد وستد ۱۷۰۰ میلیارد دلاری با آمریکا، در مقایسه با بازار ۷۰ میلیارد دلاری ایران، پراهمیت تر از آن است که حمایتی استراتژیک از ایران را به عنوان اصلی ثابت در سیاست خارجی خود بگنجاند. آمریکا هم اخیرا با تحرکات خود در اقیانوس آرام، جبهه جدیدی در مقابله با چین گشوده است تا چین را وارد عرصه جدی تری در بده- بستان خود با آمریکا کند؛ عرصه ای که برای چین بسیار حیاتی تر از حفظ ایران خواهد بود.
• سیاست منطقه ای ایران، به جز زیان های مالی و حیثیتی که به طور مداوم به اقتدار جمهوری اسلامی وارد شده، دستاورد چشم گیری در بر نداشته است. دولت های برآمده از بهار عربی، چه پنهان و چه آشکار، چه به عنوان تاکتیک و چه به عنوان استراتژی، فاصله خود با ایران را حفظ و گاه بیشتر کرده اند. اظهارات راشد الغنوشی، محمد مرسی، دولت انتقالی لیبی و جانشین علی عبدالله صالح در یمن، نشان دهنده تمایل این دولت ها در پیروی از الگوی ترکیه است؛ الگویی که همزمان با حفظ هویت و منافع ملی، نفع خود را در تعاملی سازنده با غرب می بیند.
اما شاید بدون اغراق سیاست حمایت ایران از دولت بشار اسد در سوریه را بتوان بزرگ ترین خطای استراتژیک تصمیم گیرندگان سیاست خارجی کشور دانست. خط مشی در پیش گرفته شده به وسیله دستگاه دیپلماسی، که سپاه قدس در آن تعیین کننده ترین نقش را دارد، از جهات مختلف خطاست. نخست این که با حمایت تمام قد و بدون شرط از اسد، تمامی تلاش های تبلیغاتی ایران در مورد این که خیزش های منطقه تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران شکل گرفته، به باد داداه شد. دوم این که با حمایت از خیزش شیعی بحرین و حکومت علوی (مسلکی که نسبت آن با مسلمانی مبهم و گاه متضاد است) در سوریه، در عمل هویت شیعی خود را ازاکثریت مسلمانان که اهل سنت هستند تفکیک و بلکه در تقابل قرار داد. سومین خطا مربوط به خرج کردن بزرگترین و مهم ترین دستاورد تاریخی لبنان، یعنی حزب الله لبنان، به منظور حفظ اسد است. باید به یاد داشت که اکثریت قریب به اتفاق لبنانی ها، از جمله شیعیان و حتی هواداران حزب الله، از رژیم سوریه خاطراتی بس تلخ دارند و از آن متنفر هستند. همکاری حزب الله با سوریه، همواره به عنوان اتحادی تاکتیکی که به ناچار باید بدان تن در داد مطرح بوده است. این اتحاد به هیچ وجه به معنای تأیید یا محبوبیت رژیم بعثی سوریه در میان لبنانی ها نبوده و نخواهد بود. چهارمین خطا به شیوه حمایت جمهوری اسلامی از رژیم بشار اسد مربوط می شود؛ رژیمی که در خودکامگی و خونخوارگی آن جای تردید نیست. حمایت های همه جانبه (تبلیغاتی، دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی) ایران از بشار اسد، یکی از بهترین فرصت ها برای ایفای نقش میانجی گری بین اسد و مخالفانش را از جمهوری اسلامی سلب کرد. این روزها که شاهد سرعت یافتن اضمحلال حکومت اسد هستیم، به راحتی می توانیم تصور کنیم که در سوریه پس از اسد، ایران هیچ جایی نخواهد داشت و به دنبال آن، چتر حمایتی از حزب الله، که دست اندرکاران سیاست خارجی ایران حمایت از اسد را برای آن توجیه می کنند، در هم پیچیده خواهد شد. مجموعه خطاهای برشمرده شده، چیزی فراتر از ندانم کاری هایی از نوع دعوت چائوشسکو (آخرین دیکتاتور رومانی) در آخرین روزهای قدرتش است. خطاهای جمهوری اسلامی در قبال سوریه، نشان از یک واقعیت بزرگ دارد: حاکمان کنونی ایران، اگر تاکتسین های خوبی هم باشند، قطعا استراتژیست های خوبی نیستند.
اما برخورد با واقعیت ها، باعث شده که مجموعه تصمیم گیرندگان کشور از خواب توهم آمیزشان بیدار شوند، هر چند شهامت در میان گذاشتن آن را با مردم خود نداشته باشند. شاید آنچه در روزهای اخیر در عرصه روابط ایران و غرب رخ داده، بتواند نمایی از حوادث پیش رو را آشکار سازد. علیرغم گرد و غباری که در جلوی این صحنه دیده می شود که حاکی از بالاگرفتن روحیه جنگ طلبی دو بازیگر از مجموعه بازیگران یعنی اسرائیل و ایران است، همه شواهد گواه بر تواقق میان غرب و ایران است: اعلام آمادگی ایران برای گفت و گو با آمریکا، اعلام آمادگی ایران برای توقف غنی سازی ۲۰ درصدی و بازگشت به غنی سازی ۵ درصدی، گزارش خانم اشتون به گروه ۱+۵ در خصوص آمادگی ایران برای مذاکره، سخنان نتانیاهو در سازمان ملل که علیرغم انتقاد و بلکه تهدبدآمبز بودن، نه خواستار توقف کامل غنی سازی بلکه عدم تجاور از حد معین شد، علامت هایی هستند دال بر این که توافقی در راه است. اگرچه رفع سایه شوم جنگ از سر ایران خبر خوبی است، اما از آنجایی که حاکمیت خودکامه ضرورتی برای پاسخگویی و شفافیت در مقابل مردم نمی بیند، بیم آن می رود که از طریق این توافق، ترکمانچای دیگری گریبانگیر ایرانیان شود. نکته آخر این که هدف رجزخوانی های نظامیان اسرائیل و ایران را نباید چیزی جز توجیه افکار عمومی داخلی دو کشور دانست؛ توجیه هایی که هر دو نظام برای حفظ مشروعیت خود سخت بدان نیازمندند. اما آیا عقب نشینی هایی که رهبری از آن با عنوان «سخنان سنجیده» دیپلمات های ایرانی مذاکره کننده با غرب نام می برد در شرایط کنونی کارساز خواهد بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر