۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

تا فصل کاشتن



در چهره ات چه سنگين غمی است كه خورشيد را در خود غروب مى كند و آفتاب را ياراى تابیدن در تو نيست؟

این سکوت را چه ناله ی است که خنده از رخسار می رو باید و گل واژه های زندگی را بر لبان تونمیشکفد ؟

بگو، بگو با ما، سنگینی غمت را با بر دو ش یاران هم آوا قسمت کن. تا توشه ی دیگر برکوله راه مان بگذاریم .

تا رنج را در هر تند پیچ زندگی مان، تا قطره را در دریای اشکهای مان
 ، تا عشق را دربیکران قلبهایمان بکاریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر